حاج میرقاسم میرحسینی در سال ۱۳۴۲در روستای «صفدرمیربیک» شهرستان زابل متولد شد. او کوچکترین فرزند خانواده حاج مرادعلی میرحسینی بود. میرقاسم تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای جزینک به پایان رساند . او برای ادامه تحصیل رهسپار هنرستان کشاورزی شهر زابل شد. پس اخذ مدرک دیپلم در سال ۱۳۶۰ به عضویت سپاه پاسدارن درآمد و در واحد پذیرش مشغول به خدمت شد. در سال ۱۳۶۱ بعنوان فرمانده گردان «شهید مطهری» منصوب شد و پس از شرکت در عملیاتهایی همچون «رمضان» و «والفجر مقدماتی»،با لیاقتی که فرماندهان در او دیدند،میرقاسم را به عنوان «مسئول طرح و عملیات تیپ ۴۱ ثارالله (ع)»منصوب کردند. میرقاسم در عملیات «خیبر» به عنوان «فرمانده تیپ» منصوب شد و در این عملیات در جزیره مجنون پس از دلاوریهای فراوان بر اثر بمباران شیمیایی دچار مسمومیت ناشی از گازهای سمی شد و به پشت جبهه اعزام شد و پس از آن به تهران آمد. در سال ۱۳۶۴ به زیارت خانه خدا رفت و در همان سال به عنوان «قائم مقامی لشکر ۴۱ثارالله(ع)» معرفی شد.
او در عملیاتهای «کربلای ۴ » و «کربلای ۵ » شجاعانه جنگید و در عملیات کربلای ۵ پس از ساماندهی نیروها در حین عملیات بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به ناحیه پیشانی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. حاج قاسم سلیمانی در توصیف این فرمانده دلاور گفته است:«سیدالشهدای همه شهدای استان سیستان و بلوچستان و بزرگ لشکر ثارالله که واقعا امروز من در هر مأموریتی جای او را خالی می بینم، شهید میرحسینی است.»
به گزارش قرارگاه فرهنگی سبکبالان عاشق در هفتهی منابع طبیعی، حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی ظهر امروز (سهشنبه) یک اصله نهال، غرس کردند.
حضرت آیتالله خامنهای سپس در سخنانی، با تأکید بر ضرورت قدر دانستن گیاهان و درختان که مایهی برکت زندگی بشر هستند، گفتند: همهی مردم و مسئولان باید در حفظ فضای سبز بهویژه فضای سبز جنگلها و مراتع، بهعنوان یک وظیفه کوشا باشند.
ایشان با اشاره به تخریب گونههای اصیل و بومی گیاهی در اثر برخی دستاندازیها به جنگلها، خاطرنشان کردند: تهاجم به جنگلها و باغها خلاف مصلحت است و بیم آن میرود که برخی از این گونههای اصیل از بین بروند، بنابراین وظیفهی همه حراست و حفاظت از فضای سبز است.
در این مراسم وزیر و نمایندهی ولی فقیه در جهاد کشاورزی و شهردار تهران حضور داشتند.
شهید “سعید مسلمی” در بخشی از وصیتنامه خود آورده است: “پدر و مادرم راضی باشید که فرزندتان در راه امام حسین(ع) قربانی شد… شکرگزار خداوند هستم که مرا لایق دفاع از حرم دانست.
شهید مدافع حرم اهل بیت “سعید مسلمی” که در نهم آبان ماه سال جاری در راه دفاع از اسلام و حراست از حریم اهل بیت(ع) جان خود را در سوریه فدا کرد، پس از گذشت صد روز پیکرش پیدا و روز گذشته در گلزار شهدای اراک به خاک سپرده شد.
لازم به ذکر است وی از نیروهای پاسدار تیپ ۷۱ روح الله شهر اراک بود.
در ادامه وصیت نامه این شهید مدافع حرم را میخوانید:
با سلام و درود به روح امام خمینی(ره) و آرزوی صحت و سلامتی برای ادامه دهنده راه ایشان امام خامنهای. امروز که شما این نامه را مطالعه میکنید شاید دیگر در بین شما عزیزان نباشم و انشالله خداوند توفیق نبرد با دشمنان امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام و شهادت در راه ایشان نصیب اینجانب کرده باشد.
در ابتدا از پدر و مادر عزیزم به خاطر تمامی سختیها و زحماتی که برای بزرگ کردن اینجانب کشیدهاند تشکر میکنم. از شما عذرخواهی میکنم که نتوانستم حتی گوشهای از زحمات شما را در این دنیا جبران کنم و امیدوارم در آن دنیا به لطف حضرت زهرا(س) دستیگر شما باشم.
پدر و مادرم، حرفی که با شما دارم این است که در نبود من صبور باشید و خدایی نکرده حرف یا عملی انجام ندهید که باعث رنجش دل امام زمان و رهبر عزیزتر از جانم و خوشحالی دشمنان اسلام شود و بدانید که فرزند شما در مقابل عزیزان امام حسین(ع) هیچ ارزشی ندارد و اگر خواستید برای نبود فرزندتان اشک بریزید برای مظلومیت امام حسین(ع) و فرزندانش گریه کنید.
همیشه راضی باشید به رضای خداوند و شکرگذار خداوند باشید که فرزندتان در راه امام حسین(ع) قربانی شد. و بدانید که من با اراده خودم این راه را انتخاب کردم و همیشه شکرگذار خداوند هستم که مرا لایق این راه دانست. توصیهای که به خواهران و برادرانم دارم داشتن غیرت علوی و رعایت حجاب زهرایی و نگه داشتن احترام پدر و مادرم در همهی شرایط میباشد.
صحبتی که با عزیزان دارم ادامه راه شهیدان و گوش به فرمان بودن در برابر دستورات مقام معظم رهبری حضرت امام خامنهای است و همیشه به یاد داشته باشید که در محضر خداوند و امام زمان(عج) هستید.
و اما داداشی عزیزم در باشگاه از شما عزیزان میخواهم همواره احترام به پدر و مادر و تلاش برای بالا بردن سطح علمی و رعایت ادب و اخلاق و ورزش کردن برای دفاع از اسلام را فراموش نکنید و بدانید روزی نوبت شما هم خواهد رسید و باید برای آن روز خود را آماده کنید تا بتوانید برای دفاع از اسلام و شادی دل حضرت زهرا(س) از همه چیزتان بگذرید و هیات را حفظ کنید و مراسمات به یاد ما هم باشید و روضه حضرت زهرا(س) را به یاد ما باهم بخوانید.
امیدوارم عملکردم در مقابل دشمنان اسلام باعث شادی دل آقا امام زمان(عج) و نایب بر حق ایشان حضرت امام خامنهای گردیده باشد؛ انشالله.
درفرودگاه نجف،تو صف ایستاده بودیم برای ممهور کردن گذرنامه ها. به دست راستم نگاه کردم. جوان تیز و چابکی رو دیدم که با زرنگی آمده بود، گذرنامه اش رو مهر بزنه بره!! معلوم بود، فکرکردم آمده زرنگی کنه! برادرم که باهم آمده بودیم زیارت،با لحن اعتراضی آمیخته به طنز وشوخی، بهش تذکر داد. سرخ شد ازخجالت… گفت :ببخشید عجله دارم، باید زودتر برم! گفتم: کجا بااین عجله؟ گفت: سوریه! گفتم: ازاینجا؟ بدون اطلاع؟ بدون آموزش؟ گفت: دیرم شده، من دو ماه قبل می بایست برم. پسرعمه ام شهید شد، نتونستم برم، الان هرجور هست باید برم. گفتم: توکه آموزش ندیدی!! گفت: میرم اونجا، هرچی نیازباشه، هرزمانی طول بکشه. می ایستم. باهم ازفرودگاه اومدیم بیرون. می بایست بلیط رو از آژانس های داخل شهر می خرید. باهم خداحافظی کردیم… وکمی هم نصیحتش کردم… خندید ورفت…
سه روزبعد…
فرودگاه نجف… بلیط برگشت به تهران رو گرفته بودیم و به انتظار اعلام نشسته بودیم. اعلام شده بود با بیست دقیقه تأخیر، پرواز می کنیم که شد یک ساعت! مشغول صحبت بودیم که جوان محجوب وخجالتی، ازراه رسید. فکر کردم مسأله شرعی می خواد بپرسه. سلام وعلیکی کردیم و کنارم نشست. پرسید: شما عربی بلدین؟ گفتم: مکالمه خیلی نه! گفت: اومدم برم سوریه. نگاهی به داداشم کردم وگفتم: این دوتا!! دوباره شروع کردم نصیحت و توبیخ!! ازدواج کردی؟ نخیر چندسالته؟ بیست وچهارسال پدر و مادرت راضی اند؟ خب، هر پدر و مادری خیلی راضی نمیشن. بهشون گفتم میرم عتبات، در ساخت حسینیه ای که یک نیکوکار داره میسازه، کمک می کنم… اومدم چند روزی هم کمک کردم. اومدم حرم، باحضرت صحبت کردم… گفتم: آقا خودت وسیله رو فراهم کن، برم سوریه. گفتم: چرا نرفتی سپاه و از اون طریق بری؟ گفت: اونقدر امروز و فردا کردند و پیچوندنم، که خسته شدم. آموزش اوّلیه هم دیدم. حالا اومدم که برم. امشب ساعت هفت و نیم پرواز دارم. در حال گفت و گو با او بودم که دیدم سر و کلّه ی اون جوان پریروزی پیدا شد، که داشت دنبال جا می گشت. صداش کردم. گل ازگلش شکفت. اومد. روبوسی کردیم. گفتم: نرفتی هنوز؟ گفت:سه روز بلیط گیر نیاوردم تا امروز. امشب پرواز دارم دمشق. گفتم: بیا خدا برای شما دوتا ساخت. رفیق راه شدین باهم… اسم هر دو رو پرسیدم… محمدامین و ابوالفضل.
ازشون عکس گرفتم. باهم عکس گرفتیم. باهم عکس گرفتند. شروع کردم از آن ها پرس و جوی حال و احوال و … امین، بچه ی خوزستان بود و ابوالفضل بچه استان اصفهان. هردو به خاطر رشته تحصیلی با رایانه سرو کار داشتن. بیست و چهارساله و بیست و پنج ساله بودن. امین متأهل بود و ابوالفضل مجرد. امین در یکی از مراکز آموزش عالی مشغول بود؛ امّا ابوالفضل شغل اداری رو برنتابیده بود، رفته سر زمین کشاورزی. هردو درآمد خوبی داشتند… امین می گفت: نشستم همه حسابهام رو راست و ریست کردم، بدهیهام، خمسم، الان بدهکارنیستم. وصیتم رو هم نوشتم. خانومم گفته برو به خدا سپردمت. الان اومدم برم دمشق. یک سال هم بشه میمونم تا قبولم کنن. ابوالفضل هم گفت: منم همین کار رو کردم، فقط دویست تومن بدهکارم. گفتم: دویست هزار تومن؟ گفت:نه! دویست تا تک تومن!!!! چه حال خوشی پیدا کرده بودم اون ساعت. گذر زمان رو نفهمیدم. اعلام کردند باید بریم. دو سه تاعکس دیگه هم باهم گرفتیم.
*** دیشب تو کربلا درباره نسل معمّایی وشگفتی ساز نوشته بودم…، حالا داشتم سندهای زنده ی حرفم رو می دیدم… اونا اومده بودند تا آخر باشند… امین فکر وذکرش حضرت رقیه بود… تمام هوش و حواس و دلشوره اونها رسیدن به دمشق بود… آخرین نصیحت ها رو هم گفتم… امّا گوششون بدهکار نبود… آنها آمده بودند که بروند… انگار هیچ آرزویی نداشتند جز رسیدن… هردو اوّلین بار بود آمده بودند سفرعتبات، دل خوش بودند، ازنزد پدر و برادر به نزد دختر و خواهر بروند… امین، تلفن همراهش رو آورد نزدیک گوشم، روضه ی جان سوز حضرت رقیه بود… گوش می کردم امّا حواسم پیش خودم بود… چقدر برای خودم امّا و اگر و بهانه آورده بودم که نروم… حالا اونا رو می دیدم، من بودم و حسرت… من بودم و احساس کوچکی در نزد اراده بلند نسل چهارم… نسل شگفتی ساز ومعمّایی… نسلی که آمده است، بار معیّت و جهاد در رکاب موعود عالم را بر دوش بکشد… این نسل مظلوم و ناشناخته… بچه های جبهه جهانی مقاومت اسلامی… والسّلام
مدافعین حرم که در حین مبارزه با تروریستهای تکفیری در سرزمین سوریه هستند اگر چه تا کنون شهدای زیادی را تقدیم اسلام کرده اند اما توانستند به فتوحات چشم گیری چون آزادی منطقه نبل و الزهرا دست پیدا کنند.
آنچه خواهید دید فیلمی است از شادی این رزمندگان عزیز که پس از آنکه توانستند مناطق دیگری از حلب را آزاد کنند دست به شادی زدند و با لهجه زیبای لری سرودی را با الهام از آواز معروف بایه یایه خواندند.
مهدی ثامنی مدافع حرمی بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد و پس از مدتی که از جهادش میگذشت حین مبارزه با تروریستهای تکفیری به شهادت رسید.
پیکر این شهید عزیز پس از شهادت توسط داعشیهای تروریست نگه داشته شده و پس از چند روزی که از شهادتش میگذرد خانواده همچنان چشم انتظار عزیزشان هستند.
شهید علی شاه سنایی متولد ۱۳۶۴ از نیروهای لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام بود که به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم عازم سوریه شد و به شهادت رسید. وی نهمین شهید مدافع حرم از خطه شهید پرور اصفهان است که در دفاع از حرم حضرت زینب (س) آسمانی شد.
در ادامه فرازی از وصیت نامه شهید را بخوانید.
***
شهادت لباس تک سایزی است که ما باید با اعمال و رفتار و اخلاص، خود را اندازه آن کنیم…..ان شا الله.
پروردگارا من با تو عهد بستم که در دنیا به فرمان تو باشم. شهادت بر یگانگی و توحید تو میدهم که جز تو خدایی نیست. تو یگانه و بیهمتایی، تو یکتا و شریکی نداری، گواهی می دهم که بهشت و جهنم حق است و موجود؛ و اقرار می کنم که حساب و کتاب و میزان و صراط حق است.
خدایا تو را سپاس می گویم این لیاقت را به من عطا نمودی که پی به عظمت تو ببرم و حق را از باطل تشخیص دهم، آن گاه خانه و زندگی را رها کنم و به سوی تو هجرت نمایم و در صف رزمندگان و جهادگران راه تو حضور یابم و از مظلومان عالم دفاع کنم.
خدایا امید آن دارم که سرخی خونم، سیاهی گناهانم را غسل دهد و پاک شدن از گناه موجب آن شود که در جمع شهدای اسلام سر افکنده نباشم.
در این راه کسی مرا مجبور نکرد که از پدر و مادر عزیزتر از جانم و از همسر مهربان و یار و یاور و در سختی ها و اقوامم چشم بپوشم، بلکه تنها برای رضای خدا و پیروی از ولایت فقیه و دفاع از مظلوم و نابود کردن دشمنان اسلام.
ای مردم این جانها از خودمان نیست، آن را خداوند تبارک و تعالی به ما داده و روزی هم از همه می گیرد. پس اگر این بدنها برای مرگ آفریده شده است که چه بهتر انسان در راه خدا کشته شود.
*سفارش به برادران و خواهران دینی
و اما ای برادران و خواهران دینی به شما سفارشی می کنم به پیروی از ولایت فقیه و گوش دادن و عمل بی قید و شرط به فرمایشات ایشان و احترام به پدر و مادر که خیلی به گردن ما حق دارند، خواندن زیارت عاشورا، من خود هر صبح و شام زیارت عاشورا را می خواندم، نتیجه آن را در زندگی دیدم و از خدا بخواهید که به همه ما اشک چشم و دل مناجات عنایت کند، مخصوصا در مجالس روضه امام حسین(ع).
*صحبت شهید با پدر و مادر
اما پدر و مادر عزیزم من می دانم شما با چه زحمتی مرا بزرگ کردید من هر چه دارم بخاطر روزی حلالی است که شما سر سفره آوردید و تلاش کردم که شما را از خود راضی کنم اما نتوانستم و از شما می خواهم مرا حلال کنید و در نبود من صبر کنید و صبور باشید مانند امام حسین و حضرت زینب و به خود افتخار کنید که چنین فرزندی تقدیم انقلاب کردید من هم قول می دهم که اگر اختیار داشته باشم شما را شفاعت کنم و اگر خواستید در مراسم من گریه کنید برای جوان امام حسین(ع) و شهدای دشت کربلا گریه کنید و بعد از من، هوای همسر و فرزندم زهرا کوچولو را داشته باشید.
* صحبت شهید با همسرش و سفارش برای تربیت دخترش زهرا
و صحبتی با همسر مهربانم شما هم مرا حلال کنید در این چند سالی که با هم بودیم از شما جز احترام و بزرگی و پاک دامنی ندیدم و از شما تشکر می کنم که یار و یاور من در سختی ها و رسیدن به خدا بودی و از پدر و مادرت هم تشکر می کنم که چنین دختری تربیت کردند و از شما می خواهم که زهرا کوچولو نور چشم من را مانند خودت تربیت کنی و مسایل دینی را به او آموزش دهی و هوای پدر و مادرم را هم داشته باشی و در نبود من صبور باشی و خواهش می کنم که در مراسمم خود را کنترل کنی و الگو باشی، من هم شما را فراموش نخواهم کرد ای مهربان ترین همسر دنیا خیلی دوستت دارم و شما را به خدای بزرگ می سپارم و امیدوارم که حضرت زهرا شما را شفاعت کند.
*سخن شهید با همکاران
ای همکاران و پاسداران سبز پوش به خود افتخار کنید که در این نهاد مقدس مشغول به خدمت و در صف رزمندگان و جهاد گران هستید و دعا کنید که همگی عاقبت به خیر شویم و از شما می خواهم که این حقیر را حلال کنید مخصوصا بچه های با مرام گروهان تخریب و ۲۰ روز از مرخصی های استحقاقی من را به خاطر کم کاریها و کارهای شخصی که در وقت اداری انجام داده ام کم کنید، اگر شهادت قسمتم شد مرا در گلستان شهدا دفن کنید.
*صحبت شهید با خواهران و برادران خود
خواهر و برادران خوبم شما هم مرا حلال کنید و سعی کنید در همه شرایط باعث سر بلندی پدر و مادر باشید و جای خالی مرا در خانه برای پدر و مادر پر کنید و در خانه با صدای بلند اذان بگویید و قرآن بخوانید و احترام به پدر و مادر را فراموش نکنید که بهشت زیر پای مادران است و در مراسم من آبرو داری کنید و هر کس در مراسم من شرکت کرد احترام کنید.
*سخنی با بچه های هیئت ال یس
و شما رفقا و بچه های محل و بچه های هیئت ال یاسین، قدر این جلسه ها را داشته باشید و سعی کنید در این جلسه ها شرکت کنید و شما را وصیت می کنم که در مورد دیگران قضاوت نکنید، ما همه در حال امتحان هستیم. امیدواریم که موفق باشید و این بنده حقیر را هم حلال کنید.
ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم/ جز پسر فاطمه ارباب نداریم
میگفت «من زشتام! اگه شهید بشم هیچکس برام کاری نمیکنه! تو یه پوستر برام بزن معروف بشم» و خندید… این را یکی از دوستان «هادی» عزیز شهید از او روایت کرده است… واین تصویر همان طرح سفارش اوست و چه شیرین است این لبخند… وجوه یومئذ مسفره ضاحکه مستبشره…چهره هایی در آن روز گشاده و نورانی و خندان و مسرور است.
(سوره مبارکه عبس/ ۳۸ و ۳۹)
«هادی ذوالفقاری» شهید چند ماه قبل است در عراق… طلبه بوده و البته جانباز فتنه ۸۸… در وصیتنامهاش نوشته بود «از برادرانم میخواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند. جهان در حال تحول است، دنیا دیگر طبیعی نیست…»
همان که روی جیب لباسش، دقیقاً سمت قلب، عکس اماماش، آقای خامنهای خودنمایی میکرد.. اغلب عکسهایش شهادت میدهد و اعتراف خانوادهاش…
شهید ذوالفقاری از چهار سال پیش فراگیری دروس حوزوی را در حوزه نجف آغاز کرد و پس از بروز تحولات عراق و بسیج نیروهای مردمی برای دفاع از عتبات عالیات به ویژه سامرا و حرمین عسگریین، به عضویت سازمان بدر عراق درآمد.
او در وصیتنامهاش درمورد محل دفنش چنین نوشته:
«این جانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت میکنم که من را در ایران دفن نکنند و اگر شد ببرند امام رضا علیهالسلام طواف بدهند و برگردانند و همینطور که در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادیالسلام دفن کنند و دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود و در داخل دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و غیره مثل تربت بگذارند. داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم میخورد به سنگ لحد یک اسم حضرت زهرا(س) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ آخ نگویم و بگویم یا زهرا(س).
بالای سر من روضه و سینهزنی بگیرند و موقع دفن من پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید و زیاد یا حسین(ع) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید چون من به چیزی که میخواستم رسیدم و برای امام حسین و حضرت زهرا مجلس بگیرید و گریه کنید و رو به قبله صحیح دفن کنید چون قبله در نجف اختلاف دارد و روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناهکار است یعنی العبد الحقیر و المذنب و یا مثل این؛ پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر…» همین هم شد، نزدیک حرم امیرالمؤمنین دفن شد… شهیدی که وصیت نامهاش با «بسم رب الزهرا» آغاز شده بود…
سنگ قبر شهید هادی ذوالفقاری در نجف اشرف
*بعد از اینکه به خواهرش گفته بود فیلم “خداحافظ رفیق” را دوست دارد… دائم نگران این بود که نکند هادی هم …
شهید «محمد حمیدی»، یکی از شهدای مدافع حرم بود که در مقابله با نیروهای تکفیری به شهادت رسید. او که به «ابوزینب» معروف بود، در مسیر دمشق درعا در جنوب سوریه بر اثر انفجار مین به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست. شهید حمیدی به شجاعت و دلیریِ خاصی شهرت داشت. یکی از اطرافیان او نقل کرده است که جایی در حین مبارزه نیروها در حال عقب کشیدن بودند اما شهید حمیدی برعکس همه نیروها، اسلحه خود را برداشت و به دل دشمن زد و دو نفر از این نیروهای تکفیری را نیز به اسارت گرفت و بسیاری را نیز به هلاکت رسانید.
یکی از دوستان شهید «محمد حمیدی» از قول مادر این شهید مدافع حرم روایتی نقل کرده و میگوید: بار آخر که محمد زخمی شد و برگشت، به مادرش گفته بود لیاقت شهادت نداشتم چون تو از ته قلبت راضی به رفتن من نیستی! دلت را با خدا صاف کن تا خدا مرا ببرد. همین اتفاق هم افتاد. گویی مادرش خواسته محمد را اجابت کرد. وقتی رفت دیگر برنگشت و در مسیر دمشق درعا، در جنوب سوریه به شهادت رسید.
محمد حمیدی متولد ۱۳۵۸ بوده و اول تیر امسال در نبرد با ترورویستهای داعش به فیض شهادت نائل آمد؛ از این شهید بزرگوار یک فرزند دو ساله بهنام “طه” به یادگار مانده است.
محمد حسین عزیز شما را ندیدم با اینکه خیلی دوست داشتم ببینمت اما نشد . چون من صدای کمک خواستن بچه های شیعیان را می شنویدم و نمی توانستم به صدای کمک خواستن آنها جواب ندهم .
راستی تا حالا فکر کردی سفارش سنگ قبر برای عزیزت چقدر سخت است؟ برای عزیز بیست ساله...
به گزارش قرارگاه فرهنگی سبکبالان عاشق
دلنوشته خواهر شهید محمدرضا دهقان برای برادر شهیدش مرقوم کردند که در ادامه خواهد آمد:
بسم رب شهدا و صدیقین
راستی چقدر این واژه قشنگ است: برادر
یادم می آید یک روز که از دانشگاه آمده بودم، داخل اتاقش نشسته بود، صدایم کرد و یک عکس نشانم داد.گفت : ببین چقدر قشنگه !!! عکس صفحه اول شناسنامه شهید خلیلی بود. بهش گفتم چه چیزی اش قشنگ است؟ شناسنامه است دیگر!
گفت دقت نکردی! ببین چه مهری روی صفحه خورده.
دقت که کردم دیدم با رنگ قرمز مهر خورده:
به فیض شهادت نائل آمد....
لبخند زدم. گفت خیلی عاقبت قشنگی است. به قول آقا رسول: همه رفتنی اند، جه خوبست که آدم زیبا برود!
از ته دل دوست داشتم ، عاقبتش شهادت باشد و برای شهادتش دعا می کردم، راهی که انتخاب کرده بود و حرف هایی که می زد هم این عاقبت را تأیید می کرد.
اصلا حیف بود جز با شهادت برود.
اما فکرش را نمی کردم، خدا آن قدر زود مشتاق دیدنش شود.
بیا عزیزم! بیا ببین محمد! روی شناسنامه ات مهر خورده....
راستی تا حالا فکر کردی سفارش سنگ قبر برای عزیزت چقدر سخت است؟ برای عزیز بیست ساله...
حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی، با اشاره به کار بزرگ «شهدا» در هشت سال جنگ تحمیلی فرمودهاند: «این کار بزرگ را باید تبیین کرد.» و «نکتهی اصلی و کلیدی در اردوهای راهیان نور، ایجاد زمینه برای «زیارت با معرفت» است.»
خیابان میرقاسمی این روزها حال و هوای دیگری دارد. این روزها حس و حال اهالی محل عجین شده با خاطرات پسرجوانی که چهره خندانش را میتوانید در قاب اعلامیه، پشت شیشه ماشینها یا ورودی برخی از کوچهها به تماشا بایستید؛
بسم رب الشهدا والصديقين
سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت.